ديگه اقاجان ندارم
نمي دونم چه جوري شروع كنم و بنويسم تنها دارايي برام آقاجان بود از طرف بابام كه بابا بزرگ نداشتم ، چون بابايي خودش هم 4 ساله بود كه باباش فوت كرده بود زياد خاطره اي ازش يادش نيست ماماني هام رو هم يكي سال 77 و يكي سال 85 از دست دادم و تنها اميدم به آقاجان بود خيلي دوستش داشتم ، حتي بوي سيگارش هم برام جالب بود الان وقتي از كنار بعضي پيرمرد ها رد مي شم كه بوي سيگار آقاجان رو مي دن ، دلم براش خيلي تنگ ميشه وقتي براي اولين بار اسم تو رو بهش گفتم خنديد و گفت اسمش خيلي سخته و بايد يك دوره كلاس بري تا يادت بمونه تو هم آقاجان رو خيلي دوست داشتي با اين كه كلمه هاي زيادي بلد نيستي اما ان قدر خ...
نویسنده :
مامان منير
14:9